Tuesday, September 28, 2010

85


اکنون که در جشن تقدیس تو
اسمان چهره در هبوط خود می کند
و به سان دلتنگی در دیدار معشوق
تو را با چک و چک هایش صدا می کند
قدم هایم به پنجره نزدیک تر شده است
و ارتباط
تقدیم می کند
در حضورت ..
مرا باور به بزرگ شدن
دوست داشتن
و عشق به زندگی
که رسم جاودانه ای است
در محفل یاران
6/7/89

Friday, September 24, 2010

84


احساس من اینست
به سان قطره ی باز مانده ای از باران حضورت
به شوق دیدار تو
روی گلبرگی به زیر پرتو افتابی که ندیده بودمش این سال ها
به تماشای تو نشسته ام
اسمان بی دریغ
هم کوه،هم رمز خواسته های نا خواستنی ام
اکنون که به مصاف سال های تبعید
به کنار دلم شتافته ای
دستانت را به دستم بسپار
و دریغ مکن از من....هر انچه که باید باشد
حتی روزها ،شب ها و ارامشی که
از تو ابدیت می شود...
می شود در دلم تا ابد
همان حسی که بدان دچارم
و به دچارش تو را دوست می دارم

Thursday, September 23, 2010

83






و محتاجی است


کنار سنگفرش خیابان


راهی به نا کجا اباد دلت


و عشق ،میان خش و خش ِ پاهای نا توانش با برگ


سرازیر می شود از دلش


و پایانی است


پس از ماهها بی قراری با یک نشانی از تو


حرفی یا سخنی


ادرسی یا گذری


پیاده رو را طی می کند ،شاید برسد به ابتدا


برسد به ان نگاه


و سنگفرش شود بیغوله راهی که در انتظارت درذهن ساخت


برسد یا نرسد


مسئله این نیست


این تویی که می دانی دلش


تا ابد در مسیر تو سرازیر است


1/7/89

Friday, September 17, 2010

82

هر روز تو را خواب می بینم

در ازدحام خاموشی و شب

تو را بارها به خاطر می اورم

هر روز از پس روز های به باد رفته

دستان تو را

و اغوشت را بارها به خاطر می اورم

دوش به یادم هست امدی

دگمه هایم را قورت دادی

و رفتی

انعکاس بودنت در من ،ان شب

پوستم را چروکانید

و هی هی که دست و پاگیر شدم

می گویند برای یک شب با تو بودن

تا اوج خاطره

همان لحظه ای که به باورش ایمان دلری

باید دوید

شاید بتوان گفت

پاییز تو را رسانده است

بویت هنوز،لا به لای گیسوانم مانده است

باور دارم

اینجا بودی...

در اغوش من

89/6/26