Friday, November 26, 2010

92


سلول به سلول
حل شده است اجزای صورتت
میان دایره چشمانم
و طناب های عمیق ِلنگر ایستادگی
از دلم می کشد
تامرز جراحت
چون عشق می رسد،التیام می دهد بارها و بارها
نبود حسِ لامسه را در من
*
تو از جنس افتابی شاید
یا از جنس لباسم برتن
شاید هم پاره ای پوست روی لبان تنهایی
می بینمت،می شورد دلم
و خون درون رگ هایم
اماده اند برای تپش های دلتنگی
فاعل جمله هایم
یک روزِنبودت
یک ماه نبودِ فعل هایم
یک ثانیه نشد باورم به شک
که درونم
غوغایی است از جنس عروج
و شاهدان حاضرند بیایند
خون دهند
و قتیل شوند پاره شعر هایم
گر چه مدهوشند
مفعول های روحم
در متن حضورت
*
بار اگر هم نباشد لامسه ای،دیدنی،شنیدنی..
ایا می شود گفت رودخانه بایست!
افتاب نتاب!
یا نباش ای دلِ مدهوش از عرفان عشق!
می دانی ،می دانم
می خوانی،می خوانم
می تپی،تپیده ام!
می داری دوست گرچه نباشی
می مانم عاشق گرچه تنهایم..
6/9/89

91


کودکی ام
می دود،می پرد،می خیزد
تا لجبازی های بی شمار
و چشمان تو می خرد
ملک های دلم را همچنان
بی چانه،
بی سخنی از چه مقدار است بهای این دلدلدگی!
کودکی ام
می نشیند روی دیوار ِخطرناکِ  بحث های پی در پی
می دانم ندیده است
دست های انکار پر مهر تو را
و تو با لبخندی
می بری از سرم عقل و هوش را همچنان
چه حرفی می اند باقی
که گر حرف ها بخیزند کنار هم
کودک یک ساله ام
تنها اسم تورا  می داند،می خواند
چون شعر بازمانده ام از کودکی
وکودکی می کنم هزاران بار
ببخشی مرا از سر مهر
و اغوشت
جای دهد دلِ کوچکم را
6/9/89

Friday, November 5, 2010

90


شده ام دست مایه ای چون خمیر
کوزه ای می سازند و می شکنند
میگوید :اخ، دهانش را می بندند
زبانش را می برند
اتش می زنند دل کوچکش را
و فقط او می ماند و ترک های عمیقی که هر بار
از اشک های همدش ،اب سیراب می گردد
اه،قبله گانم فغان
که گر سر به سوی تو داشتم
 حرمتم نمی گشت تکه تکه ای در کف انان
که گر اسیاب گر بودم
میساییدم هوس هایم را
تا نشود روزی که بشوم تکه نانی بیات
بگذارندم گوشه ی دیوار برای خنده
اه،قبله گاهم به فریادم برس
که در حذن یارم و دل نمیدهند به پاره های جگرم گوش
میریزند اب پاکی بر سرم
نمی دانند تیمم کرده ام نیمه شبی که انان به خواب بودند
اه ،قبله گاهم
همدمم می اید و می ستیزد جانم را،سینه ام ضربتی می کوبد و
می شوم عابری رهگذر در برش
گویی نبودم این روزها دامنش
اه ،قبله گاهم
که گر تنهایی قسمت است...
شریکم مکن با اهل دلی که ایمان ندارد عاشقم
16:00pm

Thursday, November 4, 2010

89


سینه سپر دست ببر
گیسوانم را روان کن تا بر پیشانی ات
خیز بردار،سایه بنداز و مرا
از تعرق های این خاطره پرواز بده
چشم و گوش و دست نه انگار که هست
 تاوان خلاصی از قفست را بده
این مسیر را اخرش پیدا نبود
گرچه با دستان من پل ساخته بود
کاش این دانسته را ننوشته بود
کاش او اویم نبود
باز می گشت قلب از میدان درد
این چنین پاره نمی شد جگرم
اواره نمی شد پیکرم
اسوده بخواب جولانگرم
این ارامشت پاس شبگردی من است
یک قدم این ور ،قدم ان ور گذاشتی و مرا
می سپاری به چشم برداشتن از رد غمت
باورم نیست که ایمان پاره کرد
رشته ای را که خدا بنوشته کرد
این بهانه،ان مسیر،این عصا
هر چه از شیطان نوشت ،اصلش نبود
ما رهانیدیم نور،او رهاندم وَه چه زود
این جدایی،این غریبی ،بی کسی
ای بی وفا
گرچه طول انجام یابد باز هست
هست بر نقش وجودم جای تو
گرچه  باز هم جای توبه باز هست...

Wednesday, November 3, 2010

88

از ازلش تا ابدش
ادمی در گیر و دار خود
دمش به سان عشق
در بازدمش هوایی از سر او
بودنش رنگی از حضور
نبودش رد پای عبور
چه شود ما را نخواهیم دانست،زمین
تنها بهانه ی اوست
کیست که بخواهد بداند گر هست
بودنش وصل می طلبد
چه شود ما راشبیه دانه ی گندم
یا به سان قطره ای باز مانده از دریا
خالقیم
خالق ژرف ترین منطقی که او بخشیده است:
فکر
عشق
زندگی
خدا...
انسان
انسان سازی