Saturday, July 31, 2010

80

از جایگاهت پایین بیا

سرت را از شرم نرسان به یقه ات

که من همین جا رو به رویت

دستانم را باز کرده ام

و گیسوان مخملی ام را فرش پایت

خواهشی ندارم

جز ارامش

که با نگاه تو

می شود پی فرسنگ ها دوری را کَند

جان من خسته است از این انتظار

انتظارم...انتظارم

نگاه کن مرا

و دستان من که تا افق دور بودنت

خشکید بر پیکرم

می دانی عزیز ذلم...تو را بسیار "ذوست می دارم"

تو را بسیار دوست داشتن

تنها بهانه ای است برای بخشودنت

9/5/89

Friday, July 30, 2010

79

دستم تنگ است

دلم دور

با همه نزدیکی ها....اما غرق غرور

صدایت سرد است

لحظه ها بی خواب

گذر ثانیه ها....دل من بی تاب

شاید نشود ماند

شاید نتوان نوشت

من تور را خواندم....صدایم جا ماند

اندکی بیش،اندکی کم

پشت خاطره ها

قایم شده است من

سرم را بگیر روی تنت

خسته ست تنم

از این همه سودا

بگو اسان بگذرد

بگو سایه نیاندازد ماه

در دلم غوغاست

در دلم غوغاست

8/5/89

Thursday, July 29, 2010

78

انگیزه های درون وجودم

تو را فریاد می زنند

چه بس دور...چه بس نزدیک

تن پوشت را در اور

بیارام کنارم

اندکی خدایی کن

و خدا گونه

مرد شب های تنهایی ام شو

جرقه های مرتد ذهن

این عقل باز مانده از اتفاق تو

تو را فریاد می زنند

چه بس دور...چه بس نزدیک

چه بار دا...چه بی ردا

تن پوش این فرسنگ ها تبعید

در اور از تنم

لمس پوست گرم تو

شفا دهنده ی خوبی است

7/5/89

Tuesday, July 27, 2010

77

احساس

اگر پا در میانی کند

شاید بشود گرفت

رضایت قاصدک هایی که به مهمانی ات امدند و

از پشت در

روانه شان کردی

احساس اگر احساس کند که چون دغدغه ای

گوشه کنار این غزلواره ها گم نمی شود

پا در میانی می کند

تا به اشتی ماه و افتاب بشتابیم

از زمین تا کران بزنیم دست بر سرشان

جسد هایمان روی زمین

خودمان با هم

ان سوی اسمان

5/5/89

Friday, July 16, 2010

76

تمامی

گفته هایت ،مدتی است نگفته مانده است

و پنهان شده است

صورت مبهم حرف هایت

پشت چندین تاریخ عقب مانده

ویا حتی شعر هایی که تقدیم کرده ای..

نمی دانی که می دانم

هر وقت می شکنی،می شکنم

می گریی،می گریم

و هر وقت تنهایی بغض می شود در گلویت

این جا دل من شور می زند

گر چه نگفته هایم را می گویم

و سکوت پادشاه این فاصله هاست

صبر خواستی و صبر شدم

و حالا دور از تو

چه گریزی است از غبار شیشه ها

به هنگام متروک شدن دل هامان

و انتظار که می دود سوی مرگ

این دم از اخری ها

بگذار بگویم نگفته هایت را

که عشقمان را روزی

پشت چشمانت قایم کردی

و من پی چشمانت هر شب کور می شدم

26/4/89