Friday, June 25, 2010

73


همین نیم ِ رخ تو..

از شبانه ها ی پلک های بی خوابی

و اقتدار این بغض

تا کرانه های سپیده

بیداری و دست خط های تکرار

موج گون و بی تاب

می پیمایند سیر تنم را

و تو، تنها تو

این دستان معجزه گر

لحظه هایم میگیرد

می بوید سرم را و چشم ها

بی قرار

چه سری است قلب در سینه ام

پیوند می زنی می تنی عشق را با تار و پودم

و من هیچ گاه خسته نیستم

و هیچ گاه گلایه نکردم

به وقت رفتنت

می دانم روزی انکار این بغض

سینه ات می شکافد

وتاول چرکین بخیه های دوری

شرم وار

می گریند برایم

5/4/89

Thursday, June 24, 2010

72


و وقتی اضطراب از گوشهای یک زخم

تا سکوت

اویزان شد

چون ناگریزی از سقوط

پروانه ای که شمع بهانه اش بود

و چشمانش می بارید

به یاد کردنت زیر لب

کوتاه ترین فاصله اش تا مرگ

همین چند خط

و یک دنیا دلتنگی

یک راه و دیگر هیچ

شوق وصل محبوبی که رفت

و سوخت

پروانه ای که از آتشت گذشت

89/4/3

Thursday, June 17, 2010

71


عارف از مدح نگو های تو

گوشه به گوشه،به دیدار تو

عاشق از شمع فراق تو

از کرانه ها تا بی کرا نه ها

سویی از اهنگ تو

بویی از اغوش تو

شوری از لمس تن عرق کرده ی تو

هرم این هوا...ابرو باد این شب ها

و گله هایی که سرخ کرده اند

گونه هایی که شب ها

محمل اشک تو ست

بسیار گفته ام عشق چنین کرده است

عشق چنان کرده است

هر چه کرده است

چنین دوستت دارم ِتو را

دوست می دارم

27/3/89

Sunday, June 13, 2010

70

بسیار خط باید کشید

مرز قاب دلتنگی راشکست و از نو

خاک گلدان ریخت

افتاب را به ذره های خیس خورده بخشید

روی شن زار لطافت

راه رفت و

لب به تحسین،دنیا را باید چنین دید

بسیار حرف باید شنید

تا هجوم حادثه راه رفت

و حس زندگی را از شبنمی که روی پلک های یک گیاه فخر می فروشد

یاد گرفت

بسیار دلدادگی و دلبستگی باید کرد

و زیر هنجار یک دوران از زیستن

باید به اوج رسید

23/3/89

Friday, June 11, 2010

69


لبه ی تردید های به هم دوخته

یک سنگ ،تکه ای از دلت

و برداشتی از یک اتفاق

نقاب های پشت هم

و اسمان

شرمگون،بر سرم اوار شده است

استقامت

لا به لای حرف های دو سو

سویی نگاه عاشقا نه ات

سویی نگاه عاشقا نه اش

و من استانه ی این تردید

ایستاده ام به سنگ پرانی

به مقصدی نا معلوم،از سر حسی نا مشهود

و سنگ پرانی ها

زمین،اسمان،و من

شرمگین از روی پر غرور تو

از حادثه جلو بزن

بی نقاب ،مرا نشانه بگیر

اسمان

و زمین را

و این حسرتی که با هر واژه ی تو

مرا به مرگ نزدیک تر می سازد.

21/3/89