تن مسلوبم را اویزان کرده اند
به دیدارم شتافته ای
نگاهی سرد...دستانی خسته
چه رازی است که در عمق این سکوت
برایم تازگی داری
هر چند زخمه هایت سخت
هر چند ناله هایم بسیار
تن مسلوبم چنگ می خورد
با هر نگاه تو
و توانم بعد از سالیان اوار
چه با شکوه شده است
برای جسدم
چاهی عمیق کنده اند
و دستانم
گره های من و تو
در امدی است از ان همه صبر
بر دار و برو
برو و این قدر نگاهم نکن
8/3/89