هر روز تو را خواب می بینم
در ازدحام خاموشی و شب
تو را بارها به خاطر می اورم
هر روز از پس روز های به باد رفته
دستان تو را
و اغوشت را بارها به خاطر می اورم
دوش به یادم هست امدی
دگمه هایم را قورت دادی
و رفتی
انعکاس بودنت در من ،ان شب
پوستم را چروکانید
و هی هی که دست و پاگیر شدم
می گویند برای یک شب با تو بودن
تا اوج خاطره
همان لحظه ای که به باورش ایمان دلری
باید دوید
شاید بتوان گفت
پاییز تو را رسانده است
بویت هنوز،لا به لای گیسوانم مانده است
باور دارم
اینجا بودی...
در اغوش من
89/6/26
1 comment:
گویی ندارد از من تنها نشان
واندر سکوت او
گویی مرا به قبر زمان
می فرستدم...
------
شعرها تون جالبه، خسته نباشید.
( صدای سکوت در شبهای تنهایی)
nightsnight@yahoo.com
Post a Comment