لبه ی تردید های به هم دوخته
یک سنگ ،تکه ای از دلت
و برداشتی از یک اتفاق
نقاب های پشت هم
و اسمان
شرمگون،بر سرم اوار شده است
استقامت
لا به لای حرف های دو سو
سویی نگاه عاشقا نه ات
سویی نگاه عاشقا نه اش
و من استانه ی این تردید
ایستاده ام به سنگ پرانی
به مقصدی نا معلوم،از سر حسی نا مشهود
و سنگ پرانی ها
زمین،اسمان،و من
شرمگین از روی پر غرور تو
از حادثه جلو بزن
بی نقاب ،مرا نشانه بگیر
اسمان
و زمین را
و این حسرتی که با هر واژه ی تو
مرا به مرگ نزدیک تر می سازد.
21/3/89
No comments:
Post a Comment