همین نیم ِ رخ تو..
از شبانه ها ی پلک های بی خوابی
و اقتدار این بغض
تا کرانه های سپیده
بیداری و دست خط های تکرار
موج گون و بی تاب
می پیمایند سیر تنم را
و تو، تنها تو
این دستان معجزه گر
لحظه هایم میگیرد
می بوید سرم را و چشم ها
بی قرار
چه سری است قلب در سینه ام
پیوند می زنی می تنی عشق را با تار و پودم
و من هیچ گاه خسته نیستم
و هیچ گاه گلایه نکردم
به وقت رفتنت
می دانم روزی انکار این بغض
سینه ات می شکافد
وتاول چرکین بخیه های دوری
شرم وار
می گریند برایم
5/4/89
1 comment:
سلام
با تشکر از حسن سلیقه شما
چرا همش شعر می نویسیداز خاطراتتون بنویسید ممنون شما
تنظیمات صفحه رو هم عوض کنید.به اینجا هم سری بزنید
dostan74.blogspot
Post a Comment