Friday, June 25, 2010

73


همین نیم ِ رخ تو..

از شبانه ها ی پلک های بی خوابی

و اقتدار این بغض

تا کرانه های سپیده

بیداری و دست خط های تکرار

موج گون و بی تاب

می پیمایند سیر تنم را

و تو، تنها تو

این دستان معجزه گر

لحظه هایم میگیرد

می بوید سرم را و چشم ها

بی قرار

چه سری است قلب در سینه ام

پیوند می زنی می تنی عشق را با تار و پودم

و من هیچ گاه خسته نیستم

و هیچ گاه گلایه نکردم

به وقت رفتنت

می دانم روزی انکار این بغض

سینه ات می شکافد

وتاول چرکین بخیه های دوری

شرم وار

می گریند برایم

5/4/89

1 comment:

Anonymous said...

سلام
با تشکر از حسن سلیقه شما
چرا همش شعر می نویسیداز خاطراتتون بنویسید ممنون شما
تنظیمات صفحه رو هم عوض کنید.به اینجا هم سری بزنید
dostan74.blogspot