چنان ازموده ام بخت خود در این دیار
که شاهنامه ها هم
پا به پای عریانی وجودم
سر به عصیان گاشته اند
یک دلِ سیر گویمت
گرچه ناشنوا بوده ای
دریغ و درد
که من هرچه باشم در هر دیاری
رخت و بار تنهایی راتا کران دلتنگی به خود اویزان دارم
ای ادم ها دریغ از حروف تکراری رابطه ها
ای ادم ها مدیونیم به ساعت هایی که می گذرد
به نگاه هایی که از هم دریغ می کنیم
و یک روز
اسمان به ما می خندد
و رهایی دیگر
معنی ازادی نمی دهد
ادم ها،ای ادم ها
گرچه تنها سفر کرده ام سال ها
گرچه "احساس"خشکیده است در دلتان
چون رطبی از گرما
دلگیرم...چقدر دلگیر
که سهم اندکم از این دنیا
پیاله ای از احساس هم نبوده است
10/5/89
6 comments:
احساس ، غریب ترین واژه آشنا! آشنای دیروز و غریبه امروز، و شاید فردا ها کودکی نو ظهور در این بیابان خشک بی احساس ،کودکی که صدای خش خش برگهای زرد درخت احساس،در هیاهوی قهقهه شاد کودکانه اش گم گشته،آری ، فردا،این طفل گریز پای، می خندد، می خندد و می دود در پی قاصدکی که باد آن را با خود می برد ، افسوس که باز هم این کودک نو خاسته ، بی احساس ،تا دور دست ، چشم بسته ، طی می کند مسیر وزیدن باد را ، آه ، آنقدر دور شده است که دیگر نمی بینمش....sjgh
مرا می شناسی؟
منم آن سنگ بی احساس ، در رهگذار تو... کنارم ساقه سبزی رویید، در سایه اش آرمیده بودم ، رهگذری با دو دست زخمی و خشن ، تو را از ریشه چید...یاد آن روزی افتادم که من در دل کوه بلند ، پر از احساس ، سرشار از غرور ، روزگار می گذراندم...آری چه بس فرق است میان این من و آن من...کجا رفت آن همه غرور ، کجاست آن اعتماد به نفس ، کجاست آن آرامش....تو را میفهمم اگر مرا نشناسی...sjgh
این بیشتر وصف حال بود تا شعر...sjgh
شیشه و سنگ
او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتی که فشردمش به آغوش تنگ
لرزید دلش. شکست ونالید که آخ
ای شیشه چه می کنی تو در بستر سنگ؟
chand vaghte kam kar shodiaaa!!sjgh
salam,
bebakhshid man yeh soale shakhsi azatun daram, age mishe adresse emaileto bedeh, bekhoda rast migam kheili mohemme vasam. shoma ba kasi ashna hastin ke vasam kheili ajibe chon un shakhs ba yeki do ta az dustane man ham ertebat dare mikham bedunam kie ke harja miram jeloyeh raham sabz mishe.
http://pickneek.blogsky.com
milad_hamzehpour@yahoo.com
montazeram.
hatman javab bedeh
Post a Comment