Saturday, July 31, 2010

80

از جایگاهت پایین بیا

سرت را از شرم نرسان به یقه ات

که من همین جا رو به رویت

دستانم را باز کرده ام

و گیسوان مخملی ام را فرش پایت

خواهشی ندارم

جز ارامش

که با نگاه تو

می شود پی فرسنگ ها دوری را کَند

جان من خسته است از این انتظار

انتظارم...انتظارم

نگاه کن مرا

و دستان من که تا افق دور بودنت

خشکید بر پیکرم

می دانی عزیز ذلم...تو را بسیار "ذوست می دارم"

تو را بسیار دوست داشتن

تنها بهانه ای است برای بخشودنت

9/5/89

3 comments:

Anonymous said...

elnaz nagoo ke ino vase kasi nagofti!!sjgh

Anonymous said...

شرم ، تنها ، نقابیست بر صورت، تا سیاهی سیه روی در پس آن گم شود ، گیرم صورتت پوشیده از شرم است ، با دلت چگونه کنار می آیی ، آنگاه که دلت آشوب است از آرامش من ، آری من آرامم ، با تو ولی تنها ، بی تو ولی با یاد تو ، شاید از من دوری ، اما ، یادت بر لوح خاطرم حک شده است ، بیش از این اشکی برایم نمانده تا مرکب سازم و ادامه دهم... sjgh ،

nima said...

khateratat ra besoozan

ashkhayat ra be tanhaee soroode aftabe goore digar kon

inak

in sarvi ke mibini

azarekhashe naghsh ba ayeeneye taghdir kin shadi be damane shafagh oo mikonad faryad

elnaz ast

morakab abe del jooyad

na ashke afio temsah

konoon bargir az in rah

soroode khabe digar kon

ke roya bashadat har dam

cho kaboosi

cho sharmi kaz negahe khise bi abat

konoon paydast...