Friday, November 26, 2010

91


کودکی ام
می دود،می پرد،می خیزد
تا لجبازی های بی شمار
و چشمان تو می خرد
ملک های دلم را همچنان
بی چانه،
بی سخنی از چه مقدار است بهای این دلدلدگی!
کودکی ام
می نشیند روی دیوار ِخطرناکِ  بحث های پی در پی
می دانم ندیده است
دست های انکار پر مهر تو را
و تو با لبخندی
می بری از سرم عقل و هوش را همچنان
چه حرفی می اند باقی
که گر حرف ها بخیزند کنار هم
کودک یک ساله ام
تنها اسم تورا  می داند،می خواند
چون شعر بازمانده ام از کودکی
وکودکی می کنم هزاران بار
ببخشی مرا از سر مهر
و اغوشت
جای دهد دلِ کوچکم را
6/9/89

1 comment:

juvenal_mat said...

واقعا لذت بردم!