Friday, July 16, 2010

76

تمامی

گفته هایت ،مدتی است نگفته مانده است

و پنهان شده است

صورت مبهم حرف هایت

پشت چندین تاریخ عقب مانده

ویا حتی شعر هایی که تقدیم کرده ای..

نمی دانی که می دانم

هر وقت می شکنی،می شکنم

می گریی،می گریم

و هر وقت تنهایی بغض می شود در گلویت

این جا دل من شور می زند

گر چه نگفته هایم را می گویم

و سکوت پادشاه این فاصله هاست

صبر خواستی و صبر شدم

و حالا دور از تو

چه گریزی است از غبار شیشه ها

به هنگام متروک شدن دل هامان

و انتظار که می دود سوی مرگ

این دم از اخری ها

بگذار بگویم نگفته هایت را

که عشقمان را روزی

پشت چشمانت قایم کردی

و من پی چشمانت هر شب کور می شدم

26/4/89

No comments: