از جایگاهت پایین بیا
سرت را از شرم نرسان به یقه ات
که من همین جا رو به رویت
دستانم را باز کرده ام
و گیسوان مخملی ام را فرش پایت
خواهشی ندارم
جز ارامش
که با نگاه تو
می شود پی فرسنگ ها دوری را کَند
جان من خسته است از این انتظار
انتظارم...انتظارم
نگاه کن مرا
و دستان من که تا افق دور بودنت
خشکید بر پیکرم
می دانی عزیز ذلم...تو را بسیار "ذوست می دارم"
تو را بسیار دوست داشتن
تنها بهانه ای است برای بخشودنت
9/5/89
3 comments:
elnaz nagoo ke ino vase kasi nagofti!!sjgh
شرم ، تنها ، نقابیست بر صورت، تا سیاهی سیه روی در پس آن گم شود ، گیرم صورتت پوشیده از شرم است ، با دلت چگونه کنار می آیی ، آنگاه که دلت آشوب است از آرامش من ، آری من آرامم ، با تو ولی تنها ، بی تو ولی با یاد تو ، شاید از من دوری ، اما ، یادت بر لوح خاطرم حک شده است ، بیش از این اشکی برایم نمانده تا مرکب سازم و ادامه دهم... sjgh ،
khateratat ra besoozan
ashkhayat ra be tanhaee soroode aftabe goore digar kon
inak
in sarvi ke mibini
azarekhashe naghsh ba ayeeneye taghdir kin shadi be damane shafagh oo mikonad faryad
elnaz ast
morakab abe del jooyad
na ashke afio temsah
konoon bargir az in rah
soroode khabe digar kon
ke roya bashadat har dam
cho kaboosi
cho sharmi kaz negahe khise bi abat
konoon paydast...
Post a Comment