Thursday, April 15, 2010

26

دست هایمان دور از هم

دست به دستم می ساید

نمی گریزد ز خیال

نمی کشاند به فهم

عادت دارد

عادت دارد

غنچه ای با ریشه بکارد

از ریشه بر کند

این دست ها

تصویری است

از انعکاس یک وهم

رو به ایینه ی دیدارت

اری،عادت دارد

چشمِ بسته لب اب برد

سوی جوی بیاندازد مرا

دست از هم باز می کند

دست به دستش می سایی

تو را زنجیر می کند

خواه صدا شوی

خواه که شعر

تو را بی وزن جدا سازد

عادت دارد،عادت دارد

به انتهای قصه رسد

مرا

خط به خط معنی کند

خط به خط پاک کند

و سکوت

سکوت جایگزین کند

دست هایم دو دست بیش نیست

می بینی

دو دستِ در جیب

دو چشمانِ کور

چون گلبرگ ِ پر پر

دست خواند ه است او را بیابد

عادت دارد

اشنا پشت در گذارد

نا اشنا راه دهد

دست هایم را می شویم

چشم هایم را نیز

بگو که این بار

عادت نداری

باز مرا بخوانی

باز مرا برانی

89/1/26

No comments: