لحظه ها دمق از کنایه ها
حس دگرگون بی وزنی
از سر انگشت وجودم خوب پیداست
از سکوت تقدیر
چشمان خواب زده ام به خواب رفته است
این رکود
این خواب زدگی
ارامشم ربوده
زنجیر پایم بی تابم کرده است
عجب رعبی دارم از شب های انتظار
چشم هایم کور
اما هنوز
لمس دستان تو را در اغوش دارم
حس دگرگون بی وزنی
از سر انگشت وجودم خوب پیداست
از سکوت تقدیر
چشمان خواب زده ام به خواب رفته است
این رکود
این خواب زدگی
ارامشم ربوده
زنجیر پایم بی تابم کرده است
عجب رعبی دارم از شب های انتظار
چشم هایم کور
اما هنوز
لمس دستان تو را در اغوش دارم
No comments:
Post a Comment