های پیرزن
یقه هایت را بالا بزن
از کنار خیابان رد شو
این جا حتی کلاغ ها
چشم هایت را نشانه می روند
این جا اسمان
از سرت بهانه می گیرد
از زانوان خسته ات
شب را اویزان
های پیرزن
این جا هوس بازی استین صبرت می دراند
این جا فراموش می کنی
فرزندت دلتنگ است
درد با نامردان مگو
که زجر
خلاصه ی همین دست فروش هاست
مرد باش که این روزها
مردی ِکارت اعتباری بیش نیست
این روزها له کردن دل های دیگران
قد قیمت یک شعر است
های پیرزن
حواست کجاست
جا پای زنان گذاشته ای
زینت این جا
زنیت است که نقل زبان است
این روز ها آبرو به سر چون چتر
بارش خیانت از سرش لبریز
مبادا به شب بخوری
امان از گریزی و تنهایی را به جان خریدن
های پیرزن
راه خانه ات کجاست
راستی جای خواب هم می فروشند
بیا این هم ادرسش....
No comments:
Post a Comment