ضربان هایت ای دوست
بند بند وجودم می پیماید
استین دلتنگی می خراشد
بند کهنگی تاراج می زند
اسمانت ای دوست مرا
چون دشت تشنه به خود ساخته است
اغوش بی ریایت ای جان
اتش به دامانم انداخته است
اهسته به گلزارم آی
مبادا
شوق وصلم را بدانند محتاجان
اشیانم باش گرچه این دل
چند سالی است به بی راه رفته است
ابستن این روز هایت من شدم
اهسته آی ای جان
که محتاجت شدم
89/1/27
No comments:
Post a Comment