Tuesday, July 27, 2010

77

احساس

اگر پا در میانی کند

شاید بشود گرفت

رضایت قاصدک هایی که به مهمانی ات امدند و

از پشت در

روانه شان کردی

احساس اگر احساس کند که چون دغدغه ای

گوشه کنار این غزلواره ها گم نمی شود

پا در میانی می کند

تا به اشتی ماه و افتاب بشتابیم

از زمین تا کران بزنیم دست بر سرشان

جسد هایمان روی زمین

خودمان با هم

ان سوی اسمان

5/5/89

2 comments:

Anonymous said...

نمی دانم چرا؟ اما... تورا حس می کنم هر لحظه اینجا، تویی که فاصلت از من ، به هر ثانیه صد فرسنگ
نمی دانم چرا؟ اما .. هر گاه که یاد تو در خاطر پریشانم خود نمایی می کند ، غرق در احساس ، آرام و بی صدا ، با تمام وجود ، تو را فریاد می دارم
نمی دانم چرا ؟ اما ... تو با چشمان گرمت ، با نگاهی سرد ، پر از آشوب ، اطمینان، دریغ از من نمودی گرمی آغوش سردت را
نمی دانم چرا؟ اما... فرو ریختی دیوار بلند تکیه گاهم را ، در آن دم که من دلگرم دلگرم،آرام آرام، به آن تکیه زده بودم و تو آرامشم بودی...
نمی دانم چرا؟ اما... هنوزم دوستت دارمsjgh...

Anonymous said...

گلایه نه ، که سرشار از سپاسم ، برای بودنت غرق نیازم ، تو باش تنها امید قلب خستم ، هنوزم چشم به راه تو نشستم ، تو که روزی شدی تنها پناهم ، نگاه گرم تو شد تکیه گاهم ، تو این سر درگمی تنها نزارم ، نزار تو بی کسی بارون ببارم!!!sjgh