اگر پا در میانی کند
شاید بشود گرفت
رضایت قاصدک هایی که به مهمانی ات امدند و
از پشت در
روانه شان کردی
احساس اگر احساس کند که چون دغدغه ای
گوشه کنار این غزلواره ها گم نمی شود
پا در میانی می کند
تا به اشتی ماه و افتاب بشتابیم
از زمین تا کران بزنیم دست بر سرشان
جسد هایمان روی زمین
خودمان با هم
ان سوی اسمان
5/5/89
2 comments:
نمی دانم چرا؟ اما... تورا حس می کنم هر لحظه اینجا، تویی که فاصلت از من ، به هر ثانیه صد فرسنگ
نمی دانم چرا؟ اما .. هر گاه که یاد تو در خاطر پریشانم خود نمایی می کند ، غرق در احساس ، آرام و بی صدا ، با تمام وجود ، تو را فریاد می دارم
نمی دانم چرا ؟ اما ... تو با چشمان گرمت ، با نگاهی سرد ، پر از آشوب ، اطمینان، دریغ از من نمودی گرمی آغوش سردت را
نمی دانم چرا؟ اما... فرو ریختی دیوار بلند تکیه گاهم را ، در آن دم که من دلگرم دلگرم،آرام آرام، به آن تکیه زده بودم و تو آرامشم بودی...
نمی دانم چرا؟ اما... هنوزم دوستت دارمsjgh...
گلایه نه ، که سرشار از سپاسم ، برای بودنت غرق نیازم ، تو باش تنها امید قلب خستم ، هنوزم چشم به راه تو نشستم ، تو که روزی شدی تنها پناهم ، نگاه گرم تو شد تکیه گاهم ، تو این سر درگمی تنها نزارم ، نزار تو بی کسی بارون ببارم!!!sjgh
Post a Comment