اسمان دست تو را می بوسد
انگار کوبنده ای انسان های جاهل را می خواند
انگار شوریده ای از بطن وجودت ناله می زند
دستان تو
همان از جنس خدایی است که می خواند
بخوان...بزن...برقص
که مدهوشم از پرواز عرفان تو
برقص...بتاب...ببار
که سر خوشم از لیلای اهنگ تو
تابنده ای انگار میان همهمه ی کور و کران
انگار بحبوحه ی تلنگرهای زمان
می کوبد دلم را از زمین تا اسمان
می برد با دست قلبم را بر دوش فغان
انگار من های کور و کر عاشقانه فریاد زده اند
شیدا شده ام شیدا
مستانه شده ام ای داد
نفس ها کشیده ام این بار
دم و باز دمی از عمق جان
همان نزدیکی به مرز فان
عشق و اتش و مستی
کوبنده ای بر دلم زده است
هان!
بشتاب ای دل رمیده
بشتاب ای جسم پلیده
بشتاب ای نفس خمیده
بشتاب این بار دلم تو را
با کوبه های کوبه های کوبه های این نفس
فریاد میزند
اتش زده ام تمام جانم را
بشتاب که این کهنه امانتت را بر باد زده ام
بشتاب که کوبنده ای این شب
مرا بیدار کرده است باز ای
بشتاب که بندگی عبای تن من شده است یارا
بشتاب که عاشقی متن حضورم شده است یارا
بشتاب که دیده ی شعور من بینا شده است یارا
تقدیم به استاد افشین خلج
No comments:
Post a Comment