Wednesday, March 31, 2010

18

بهار اینجاست...چند روزی است

خزان در دلم ...چند سالی است

بهار تولد امد....چند ساعتی است

بهار من تو کی می ایی؟

می شمارم همه برگ های خاطرات

یک برگ خالی از ته دفتر

یک دنیا حرف

دارم که بنویسم

یک دنیا اشک دارم که بریزم

اما چه فرصتی باقی مانده است

شرح دل کنم با تو

که امروز

اینجا

کنار تولدم

خزان تو را جشن گرفته ام

شرح دل کنم با تو

یک دنیا حرف

در این یک برگه ی خالی

دوسستت دارم را بنویسم

گرچه هیچ وقت نمی خوانی

عزیز دلم

تولدم را تبریک بگو

گرچه این دل سال هاست

چشم براهست

تولدش را تبریک بگو

که جای جای خاطرات

تن توست

تولدم را تبریک بگو

جا به جایش کرده ام با روز عاشقی ات

تولدم را تبریک بگو

که با تو

می شود هر روز

روز من تولد باشد

عزیز دلم

همه ی تولد هایم برای تو

گرچه ارزشی ندارد

همه ی خاطراتم برای تو

گرچه خواننده ای ندارد

تولدم را تبریک بگو

در همین برگه ی خالی

که شاید بتوان نوشت

دلم تنگ است از این سرنوشت

عزیزم

در دلت تولدم را تبریک بگو

با چشمانت بنویس که

روزی از همین روز های خاطراتمان

برگه ای جا گذاشتی

که بنویسی

عزیزم هر سال تولدت مبارک

چه کنم

این برگه سال هاست که خالی است

این دل سال هاست که زندانی است

این قلب را با یک جمله از ته دل

بخوان

که تولدم روزی است که تو بگویی

تولدت مبارک

89/1/4

No comments: