Wednesday, March 31, 2010

17

برگه ی اظهارات را امضا کرده ام

وکالت این روز هایم دست توست

چمدانم را بسته ام

روسری به سر اماده ی رفتنم

انگار کلیدم را جا گذاشتم

بر می گردم

تو را می بینم که لبه ی پنجره ای

یک پرونده ی قطور به دست

با چشمانی مایوس

یعنی من باخته ام؟

بردن یا باختن

مگر فرقی میکند وقتی که تو دلگیری

چمدان در دست می خشکد

روسری از سرم بر میدارم

یک..دو..

نه..همه ی قدم هایم را می دوم

دستانت را باز کرده ای

یعنی این اغوش برای من است؟

سرعتم را بیشتر می کنم

عزیزم پس چرا تو نشسته ای

صدای گریه ام سکوت را می شکند

چقدر این چمدان سنگین است

چقدر به تو رسیدن سخت است

انگار فشارم می دهند

سیلی ام می زنند

نمی گذارند به تو برسم

شاید از سنگینی چمدان است

تو رو خدا بلند شو

این نشستن ها کار دستمان می دهد

صورتم می سوزد

چشمانم را باز می کنم

تو کنارم نشسته ای

بغلت می کنم این بار

بدون چمدان و روسری

صورتت پر از لبخند است

یعنی من برده ام؟

برگه ی اظهارات را امضا کرده ام

وکالت این روزهایم دست توست

می دانم این بار جای همه

تو را می برم

88/12/29

No comments: