Wednesday, March 31, 2010

21

بوق ممتد ذهن من

استانه ی لغزشم اینک

همین خرده تکه هایی که جمع می کنی

یک روز شریان یک قلب بود

جریانی از محفل یک بوسه

یک عشق

خلاصه ای در یک نگاه بود

یک اشیانه از پر های ریخته ی یک رابطه

بدینسان است

قدر عاشقی های دنیا

یه بوق ممتد دارم در ذهن

یک ایست

یک بم بست که خانه ی اخر شده است

رود خانه ای که هوس دریا

مال او..فقط در خواب شده است

من به چه کسی تعلق داشتم

خود منی که از ان من بود

و نامن ها زیاد در من شکستند

این بوق ممتد در ذهن من

اضطراب لحظه های فراریست

که باز تقصیر کار من باشم

یا که این بار

گسست این رابطه دست من باشد

این درد پنهان

عوارض های همین دو صباح اشنایی است

که قرار است لایقش من باشم

گافی است اگر بوق ممتد ذهنم را دنبال کنی

انتهای ان شاید

اقرار گناه من باشد

89/1/6


No comments: