Friday, September 4, 2009

6

6

به گیسوان عرق کرده ام نگاه می کند

دستان سرد من زیر فشار دستانش

حس عریانگری اش

انگار نیستم انگار تپش هایم را قرض کرده ام

چون تکه نانی بیات

گوشه ای از دیوار می نشینم

دیواری از ابهام های گذشته

بین زانوانم می خیزم

عجب لرزشی دارد استقامتم

انگار کسی تبر زده است

سال های پینه بسته ی تنهایی ام را

نزن ای بی وفا نزن

نشکن چینه های غرورم را ای دوست

اوار نکن بنیادم را

مگر نمی دانی

اسارت این خاک

خود انتقام می گیرد...

No comments: