هر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید. عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی. آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشد ...شاملو
دست می کشی بر گیسوانم
جانِ تازه می گیرم از انگشتانت
به تسلیمِ نگاهِ تو
مژه هم نمی زنم
مگر که خواب بوده ام این جا
نه...این بار این تویی
با دستانِ معجزه گرت
این تویی...
یک دست و تنها هیچ
2/23
Post a Comment
No comments:
Post a Comment