هر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید. عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی. آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشد ...شاملو
نشد این بار
از تهِ دل بچینم دوسستت دارم هایی که نگفتم
نشد این بار توهم تو را
به حضورت بدوزم
ببینم کنارم نشسته ای
تویی که به اغوش گرفتمت
نشد این بار تو را به عشق صدا زنم
تا عشق این بار حسودی کند
اسمان هم بداند
امروز مالِ من هستی
2/23
Post a Comment
No comments:
Post a Comment