Thursday, May 20, 2010

59..تنهایی

اشنای من

درویش من

صبح دمانِ انتظار

به هنگامی که تلاطم دستان عرق کرده ات

وجود دلتنگم را پیمود

ندیدم در گرگ و میش

حسِ پنهان تیزی وابستگی ات را

و چه زود

و چه کودکانه!

برید اغوش مردانه ات را

و چه زود ریخت از سر و پایم

درویشم

هر ان چیزی را که تقدیم کرده بودمت

باورش سخت است اما

اشنا تر از من هم پیدا می شود

عاشق تر نه!

این است منطقِ نا منطقِ تنهایی

و من

درویشم

باورش کردم

اشنایی تلخ امروز را

و دیروزم را بخشیدم

گرچه زندگی با زنده بودنم

فرقی نیست

بسان همان بی فرقی من و امروز تو!

عاشق تنها منم

اما برای یک قلب

درویشم

جای دو زن نیست

No comments: