پرستو
هم دوش خاطره
پرستو
مسافر لحظه های حادثه
لب خانه ی من تو را چه شده است
افتاب امد و باران زد
همسفر هایت پر زدند
و اسمان ابی را ترجیح دادند
تو را چه شده است
کنج این دیوار کمی نان خشک
مگر می شود بال های تو را چید
و نشست تو را دید در قفس
پرستو
هم بازی لحظه های تنهایی ام
تو را چه شده است
گریه های من بی جواب بود
دستهای من خالی
پرهای ریخته ات را بر دار
این لب بام تو را
هیچ مرهمی نیست
پرستو
جان من ،جان دل خسته ی من
برخیز و برو
این لحظه ها جایی ندارند
سنگینی ِ تو را همراه من
گوشه ی این دیوار
لب این بام
تحمل کنند
3/3/89
No comments:
Post a Comment