مرا جوان می خوانی
و خود را پیر
که جوانی ام ظاهری است
ای نابینا!
مرا ساذه نَنِگر
که اتشم شعله نیست بر خاکستر!
که شوقم شمعی است به درازای پیری
مرا جوان می خوانی و
دوسستت دارم هایت را
پنهان کرده ای از من
ایراد نمی گیرم از تو
که شاید ببینی
به روز پیری ات
جوانی ام را درس بگیری
No comments:
Post a Comment