هر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید. عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی. آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشد ...شاملو
از شبستانِ دلم
تا مرزِ جنون راهی نمانده است
بیابانم اینک
هوا خواهِ باران نیست
و اسمان
تقدیرش را بلند بلند می خواند
از غمستان ِ دلم
تا مرز جنون راهی نمانده است
شعرهایم اینک
نعره زنانِ یادِ تو نیست
چون این بار
تو را رو به رویش لحظه به لحظه معنی می کند
Post a Comment
No comments:
Post a Comment