کولی خرابات
هیهات از انگشتان سر به مهرت
بر لبان
خاموش
که راهزنان سینه ات اتش زنند
و چادر تنهایی ات را می درانند
خاموش
که شب پارچه ی نازک طبیب
بستری است که تو را جای دهد
سر ز راهش کج کنی
دست ز دستانت رها می سازد
خاموش
بیانداز دلبستگی ها را
که این جا کنار گرگان درنده ی برهوت
تنها تو مانده ای
کولی خرابات
29/2
No comments:
Post a Comment