هر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید. عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی. آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشد ...شاملو
گام هایت را بردار
شانه هایم خسته اند
دستانت را دراز کن
پاهایم را بشورم
این همه دست و پا را می خواهیم چه کار؟
سرت را بده
با سرم بکوبم بَرش
می زنیم این بار به سیمِ اخر
هر کسی سرش زودتر شکست
جور دیگری را می کشد
2/23
Post a Comment
No comments:
Post a Comment